32 هفتگی
سلام نی نی
خدا رو شکر دو هفته ی دیگه می رم تو ماه نهم بارداری و این یعنی اینکه دیگه چیزی نمونده شما بیای تو بغلم.
اول شهریور وقت دکتر داشتم و برام سونوی وزن و سلامت جنین نوشتند که انجام دادم و خدا رو شکر همه چیز اوکی بود.
تو این مدت که نیومدم وبلاگتو آپ کنم اتفاقات زیادی افتاد. اواخر مرداد ماه نی نی خاله راضیه، امیرحسین کوچولو بدنیا اومد.
خریدای سیسمونیتو انجام دادیم و فقط مونده مینی واش و شوینده های بهداشتی.
مادربزرگت هم با خاله مرضیه رفته مشهد ان شاالله فردا میاد و بقیه سیسمونی رو میاره که تو اتاقت بچینیم.
از اول مهر هم کلاسای من شروع میشه. خدا رو شکر یک روز در هفتست که قراره عمو نیما من و ببره و بیاره. می خواستم بخاطر اینکه شما بدنیا میای این ترم نرم ولی استادم قبول نکرد و گفت آخرین ترم واحدای آموزشی هست و بعدش آزمون جامع هست. خدا کمک کنه این ترم به خوبی تموم بشه.
حالا یکم از ماه هشتم بارداری بگم، سنگین شدم و پاهام به شدت درد می کنه صبح ها که از خواب بیدار میشم نمی تونم انگشتای دستمو تکون بدم. بعد از ظهرا از ترسم نمی خوابم چون بخوابم دیگه شب خوابم نمی بره و تا صبح بیدارم. اوایل بارداری همش دوست داشتم چیزای ترش بخورم و الان همش دوست دارم چیزای شیرین بخورم. خلاصه همینای اینا رو تحمل می کنم تا شما جوجو بیای تو بغلم.
عاشقتم